شب زنده‌داری

باز دیر خوابیدی، آن هم درست زمانی که باید زودتر بخوابی تا فردا سرحال باشی!

مثل شب‌های قبل از مسافرت که بیدار می‌مانی. صبح زود که باید بیدار شوی، انگار نمک تو چشم‌هایت ریخته‌اند و حاضری تمام دارایی‌ات را بدهی که فقط چرتی بزنی و کمبود خوابت را جبران کنی. مثل شب‌های امتحان‌ها و مصاحبه‌ها.

دهم اسفند ماه هم، مقطعِ کوتاهِ دیگری از زندگی‌ات را به پایان می‌رسانی، هر چند می‌دانی تا ابد یاد و خاطرات این چهار ماه با وجود همه‌ی خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، سختی‌ها و تجربه‌هایش در ذهن و تن و بدنت می‌ماند.

مثل بقیه‌ی زندگی و مولفه‌ی تکرارناپذیری‌اش، هرگز حتی یک لحظه از حضور در جمع عزیزان تکرار نمی‌شود.

در ادامه‌ی همان جمله‌ی معروف از هراکلیتوس اینها را نوشتم.

((هیچ کس دو بار در یک رودخانه قدم نمی‌گذارد، چرا که آن رودخانه یکسان نیست و او نیز همان آدم نیست.))

 

پس آخرین ساعت‌ها را همچون جام شرابی سر بکش!

 

 

 

تصویرها:

اسم این گلِ زیبا و باهوشم را نمی‌دانم.

گلی که شب‌ها پره‌هایش را جمع می‌کند و می‌خوابد. روزها بیدار می‌شود و به سمت خورشید می‌چرخد.

ساقه‌های نازکش که بلندتر می‌شوند

مثل آبشاری بنفش به سمتی سنگینی می‌کنند و از گلدان سرریز!

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *