از هر طرف که میروی
به دیواری نامرئی برمیخوری.
دیواری که به ندرت دری دارد!
دری که به ندرت باز میشود!
و انسانی محصور
میان همهی این دیوارها.
میبینی
زبان، فرهنگ، جغرافیا و تاریخ
معیارهایی شدهاند
برای هر چه پررنگتر کردن این مرزهای نامرئی؟!
–
کاش
چند دقیقهای به پایان جهان مانده بود
شاید، فقط شاید
صدایی پشت خط ناممان را فریاد میزد!
–
همهی راه را به من سپردی
که بیایم!
این رسمش نبود
–
دردهایم را
در جعبهای شیک میچینم
به نام شعر
–
هیچ میدانی؟
آینهها دست به یکی کردهاند و
به قاب عکسی از تو
بدل گشتهاند!
–
از دستهایم شاید گلی نروید
از قلبم اما
شقایقی میروید واژگون
تا هر دم پرپر کند خود را
از درد!
–
سرزمین شعر را هم
قبضه کردی
برای تو!
فقط قلبم را پس بده
تا باز برای تو بتپد
ای عشق!
–
بالهایمان را چیده بودند
تا هوای پرواز از سرمان بپرد!
نمیدانستند
انسان، پرندهایست
که رؤیاهایش بال پروازش میشوند.
همان رویاها
که میله میله میله قفس شده بودند.
همان رویاها
که بزرگ و بزرگتر میشوند
مثل پولیوری که زنی هر سال میبافد و
سال بعد میشکافد
تا میلهای بیشتری بزند
برای کودک گمشدهاش
که حالا قطعا بزرگتر شده
که حالا حتما دختر رعناییست.
و شاید عروس سرزمین رویاها شده باشد!
–
انگار میخواست بشنود
صدایی که
همچون پرندهای کوچ کرده بود.
انگار میخواست ببیند
طرح واژههایی که
دُم به تله نمیدادند.
چرا هیچ کس نگفته بود
واژهها هم قهر میکنند،
لبها به سکوت مهر میشوند
لبخندها به زهرخند بدل میشوند
و آنچه دوست میداشتی
چون برفی در آفتاب آب میشود
موج برمیدارد و
غرق میکند نگاهت را
غرق میکند خواهشهایت را
غرق میکند تمنای داشتنش را؟
و آنگاه که به آرامی
سلولی از تو به صدفی راه پیدا کرد؛
ماهی میشوی
در دریای بیکران عشق.
–
دنبال واژهها میگشت
دنبال دوست داشتنی که زیر خروارها سکوت له شده بود.
زیر خروارها لب گزیدن و لب فشردن،
زیر خروارها تمدن و فرهنگ
زیر خروارها قانون و قرارداد.
راستی ما تاوان کدام گناه را میدهیم
وقتی دوست داشتن
دیگر آن تک درختی نیست
که جوانی به آن تکیه بدهد.
یا آن تکه چوبی
که در دریای بیکران به آن بیاویزیم
یا صندلیای در پارک
که به انتظار معشوق بنشینیم؟
دوست داشتن
سهتاری میشود شکسته
که هیچ عاشقی نمیتواند
صدایش را به گوش معشوقش برساند.
یا چوبهی داری میشود
به انتظار سر بیگناهی!
کاش کسی به ما میگفت:
مدتهاست عصاها اعتصاب کردهاند
که هوش مصنوعی دارد جای ما را میگیرد!
و قاب عکسها
بوسهها را پاک از یاد بردهاند.
–
چه میشود کرد؟
چه میشود کرد؟
تو بگو…
وقتی رویاها طناب میشوند
به دورِ گردمان.
–
در پس هر کابوسی،
تکه پارههای رویایی پنهان شده
و در پسِ هر دردی،
دوست داشتن و تمنایی
در پس چشمان تو
رویاهایی دوست داشتنی!
–
ادامه دارد…
عکس: حمیدرضا امیری
آخرین دیدگاهها