شوتیِ برعکس

دیشب در پارک زیبایی دور هم چای خوردیم و پسرم کلی کتاب چاپ قدیم با قیمت مناسب گیرش آمد. لوازم تحریر مورد نیازش را هم گرفت.

ماه‌های پرمشغله‌ای گذراندیم هر کدام به نوعی. همسرم چند سفر اجباری فشرده و ماموریتی چند روزه رفت، ما هم کلی مشغله‌ داشتیم. مشغله‌هایی که خودمان آگاهانه تراشیده بودیم تا مثل تابستان پارسال اذیت نشویم.

امروز صبح برخلاف میلمان بیرون زدیم، اصلا انتظار روز متفاوتی را نداشتیم. یک جورهایی هر کدام برای خاطر دل دیگری راه افتادیم، اما عجیب روز خوبی بود.

چقدر به این سکوت، چقدر این آفتاب، این خنکای نزدیک مهر، این صدای باد پیچیده لابه‌لای درخت‌های چنار، و آهنگی که از دورها شنیده می‌شود، نیاز داشتم. و این از آن شدن‌هایی بود که بی‌هیچ خواستنی اتفاق افتاد.

برعکس مواقعی که هر چه زور می‌زنی به سکوت و آرامش برسی، از تو می‌گریزند و دورتر می‌شوند؛ به صورت معجزه‌آسایی امروز، روز خوبی بود. خیلی خوب. سعی کردم دغدغه‌هام را گوشه‌ای بگذارم برای چند ساعت و رها و آزاد بیرون بزنم. می‌دانم ساکت و سربه‌زیر همانجا نشسته‌اند تا برگردم کنارشان.

خلاصه که خستگی تمام دویدن‌های چهار ماه قبل در رفت. آن هم بی‌آنکه باروبندیل کرده باشی و به جاده زده باشی و با کلی رخت و لباس چرک برگشته باشی. هر چند آن نوع سفر کردن هم صفای خودش را دارد و حال و هوای خودش را هم می‌طلبد.

این روزها از حال و هوای جاده و سفر عجیب دورم. پاهام سنگین است به راه!

اما گاهی می‌شود که می‌شود که می‌شود. و این‌طور بود که بی‌سفر، سفر کردیم!

 

جالب اینکه برگشتنی به ترافیکِ آخرین مسافرت‌های تابستونی خوردیم! آش نخورده، دهن سوخته.

بعد هم ماشین خراب شد و یدک‌کشِ امداد خودرو آمد و ماشین را بکسل کرد. و ما که روی صندلی‌های عقب نشسته بودیم بیشتر از همه برای بچه‌ها جالب بودیم و بعد برای خانم‌ها.

از طرفی چون قسمت جلوی ماشین بالاتر بود، پسرم می‌گفت: مامان، سوار ماشینِ شوتیِ برعکس شدیم! و قهقهه می‌زد در حالیکه من دلهره داشتم مخصوصا سر پیچ‌ها که تعدادشان کم هم نبود و پشت چراغ راهنما که البته فقط یک بار اتفاق افتاد. خلاصه کلی از ماشین‌های آینده گفت و اینکه در آینده ماشین‌ها هم اینطوری حرکت می‌کنند و من آن لحظه فقط می‌خواستم هر چه زودتر برسیم و تنها چیزی که برایم مهم نبود شکل و مدل و تغییرات ماشین‌ها در طول زمان بود. بالاخره رسیدیم و نفس راحتی کشیدم.

خلاصه اینکه در طول شبانه‌روز لحظاتی را سپری می‌کنیم مملوء از حس‌های متفاوت!

یک روز دیگر هم گذشت با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هایش ولی کماکان امروز را به عنوان روز خوبی در ذهنم حک می‌کنم.

 

عکس:

کلبه‌ای که چند ساعتی مهمانمان کرد.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *