دیروز سخت گذشت، خیلی سخت. طوریکه شب از شدت تنشهایی که از جهات مختلف، به تمام معنا، تجربه کرده بودم، زودتر از همیشه خوابیدم. الان داشتم به مسائل دیروز فکر میکردم که یاد آخرین خانهمان در کرمانشاه افتادم. خانهای نوساز، مرتب و به روز بود اما سوسکهای فاضلابی امانمان را بریده بودند. کابوس بود زندگی کردن آنجا. هر چقدر در و پنجرهها را درز میگرفتیم، سمپاشی میکردیم، حتی نوع سمها را عوض میکردیم، سنسور الکتریکی دفع حشرات استفاده میکردیم، بیفایده بود. طول کشید تا متوجه شدیم از کنار لولههای رادیاتور که از دیوار میگذشتند و به خاطر نوساز بودن هنوز گچ نشده بودند، تو میآیند.
فکر کردم چقدر عملکرد افکار منفی شبیه نحوهی ورود سوسکها به ساختمان است. از جایی میآیند که فکرش را هم نمیکنی. از جایی به تو آسیب میزنند که به راحتی درکش نمیکنی.
قطعا عکسالعمل ما در برابر اتفاقهای مشابه با اتفاقهایی که ده سال پیش افتادهاند تغییر کرده است اما نپذیرفتن بعضی شخصیتها و دسته گلهایی که به آب میدهند مدام، شبیه توجه نکردن به نحوهی ورود حشرات به ساختمان است. تا زمانیکه زور میزنی چیزی متوجهشان کنی که میدانند اما خودشان را به ندانستن میزنند، یا بیتوجه از کنارش میگذرند گویی داری در و پنجرههایی را درز میگیری که اصلا محل ورود حشرات موزی نیستند. راه را به کل اشتباه میروی.
در این بازهی زمانی فکر میکنم، بزرگترین چالش من پذیرفتن این افراد و تلاش نکردن برای تغییر آنهاست. آنهایی که به ظاهر “چشمی” میگویند و در باطن کار خودشان را پیش میبرند. خیلی سخت است تو مدام مطالبی را گوشزد کنی، وقت و انرژی بگذاری و آخر سر هم شرایط همان باشد که بود، حتی شرایط گاهی بدتر هم می شود چرا که امیدی بیهوده پیدا کردهای به بهبود اوضاع که آن را هم باید سرکوب کنی.
فقط به خاطر اینکه منفعلانه عمل نکنی و کُنشگری داشته باشی میتوانی گذری به آنچه باید انجام میشد، داشته باشی ، در همین حد و الا که بیشتر از آن آب در هاون کوبیدن است. حتی اگر فکر میکنی در همین حد هم جنبهی پذیرشش نیست، بیخیال شو. برو سر وقت زندگیات و بپذیر آنها و عملکردشان را همراه آسیبهایشان. فرصت کوتاه است، خیلی کوتاه.
تصویر:
سایههایی که از دیوار اتاقم میگذرند هر روز!
آخرین دیدگاهها