حجم بی‌شکل اما سنگین و گسترده‌ی تنهایی

دارم آرام آرام می‌پذیرم که پسرم هم مثل همه‌ی آدم‌های اطرافم می‌تواند مسیر یک تفکر اشتباه را پیش بگیرد.

 

دارم آرام آرام می‌پذیرم باید خودش به این نتیجه برسد که این تفکر آسیب‌پذیرش می‌کند.

 

دارم آرام آرام می‌پذیرم همانطور که تلاش برای تغییر نگرشِ نزدیک‌ترین افراد زندگی‌ام به شدت بی‌فایده بود و بعد از کلی آسیب این مسیر را کنار گذاشتم و در سکوت و حتی همدلی همراهی‌شان کردم؛ این قاعده برای پسرم هم درست است حتی اگر خیلی کوچک باشد، حتی اگر مسئولیتش تا هجده سالگی با من باشد!

 

دارم آرام آرام می‌پذیرم.

و به خودم قول می‌دهم آخرین بار است اینقدر خودم را در موقعیتی چنین آسیب‌پذیر قرار می‌دهم.

من اول از همه نسبت به خودم مسئول هستم. قرار است له دیگران هم در مسیر کمک کنم ولی قرار نیست خودم، خودم را زندگی نکنم. احتمال اینکه روزی با دیدن زیستِ من به درک بهتری برسد به مراتب بیشتر از این است که تبدیل به صدایی عصبی‌ و تکراری شوم!

 

امروز باز به غربت فکر کردم. به بدترین وجه غربت فکر کردم. به این که گاهی بخواهی چند ساعتی دور باشی از همه چیز و جایی را نداری!

عجیب اینکه وسط این بلبشوی فکری یاد آقای مسنی افتادم. گاهی که به خانه برمی‌گشتیم  و حس می‌کردم دلم می‌خواهد در محوطه بمانم دقایقی و از برنامه‌های شخصی و کارهای خانه فاصله بگیرم، می‌رفتم و روی صندلی‌های سنگی دورچین باغچه می‌نشستم.

گاهی او را می‌دیدم که تنها گوشه‌ای نشسته. همیشه شیک‌ می‌پوشید و لبخندی بر لب داشت. کم اما زیبا حرف می‌زد و در عین حال که مراوده‌ی کوتاهی از سر ادب داشت، هرگز خلوتت را بهم نمی‌زد. همین چند وقت پیش با خبر شدم، فوت کرده. و الان زیر خروارها خاک دراز کشیده.

هم او که دقیقا روز قبل از مرگش، روی مبل‌های لابی نشسته بود و موقع رد شدن از کنارش سلام و احوالپرسی کردم و چون عجله داشتم با سرعت گذشتم. شاید اگر می‌دانستم آخرین بار است که می‌بینمش، می‌نشستم کنارش و دقایقی از تنهایی‌اش را پر می‌کردم!

فکر می‌کنم آیا واقعا آرام گرفته یا حجم تنهایی‌اش بیشتر شده؟!

و راست می‌گویند که در نهایت همه‌ی ما تنها هستیم، تنهای تنها.

 

نقاش:ناشناس

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *