کوه یخ شناور در آب

وقتی نصفه شب از خواب می‌پری و پاره پاره‌هایی از فکر و خیال که از درونی‌ترین لایه‌های ناخودآگاهت سرچشمه می‌گیرند، که این روزها حتی به آنها فکر هم نمی‌کردی، در وجودت بالا می‌آیند؛ تازه به اعجاب ضمیر ناخوآگاه، وسعت و عمقش پی می‌بری!

 

فکر می‌کنی شاید خواب دیدی، اما خودت بهتر می‌دانی از جنس خواب نیستند و آنقدر هم هوشیار نبودی که از جنسِ “فکر کردن” باشند.

 

آنها تکه‌های از وجود تو هستند که احتمالا در آرام‌ترین حالِ درونیِ تو رخ می‌نمایانند. مثل سنگریزه‌های داخل رودخانه‌ بعد از فرونشستن سیلاب که زیر زلالی و شفافیت و آرامش آب می‌توان به راحتی آنها را دید.

تازه آنجاست که فکر می‌کنی در پس همه‌ی روزمره‌گی‌ها و دوندگی‌ها عجب اضطراب‌هایی پنهان هست.

استرس‌هایی که گاه حتی مستقیم به تو برنمی‌گردند، هرگز آنقدر عمیق تجربه‌شان نکرده‌ای لااقل این روزها. و تازه اینجاست که مثال کوه یخ شناور در آب را که فروید اشاره کرده پی می‌بری.

قسمت بیرونیِ کوه یخ، ضمیر هشیار

و قسمت شناور در آب، ضمیر ناهشیار است.

 

و تنها می‌توان گفت انسان، عجب موجود پیچیده‌ای است. لااقل در سطحی که درکش می‌کند. اما مگر بقیه‌ی جهان پیچیده نیست و مگر نه اینکه انسان جزئی از کل است.

 

ادامه دارد…

 

تصویر: طلوعی از قابِ پنجره‌

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *