دوستت دارمهای تو را
چنان شفاف و زیبا به تصویر میکشم
که به ذهن هیچ شاعری تا به حال
نرسیده باشد.
و به قلموی هیچ نقاشی هم
نیامده باشد.
فقط کاش لبهایت را
اینگونه بهم نمیدوختی!
–
کلکسیونی شدهام
از خاطرهها
رنگها، بوها، صداها
از طعمها و بوسهها.
براستی در کدام خواب بودم
که چشمهایم را بوسیدی؟
مگر نمیدانستی
بوسه بر چشم، دوری میآورد؟
و دوری خالیام میکند از تو
و پُرم میکند از اندوهی
که شیرینترین خاطرهها هم
خنجری میشوند در سینهام،
شیرینترین بوسهها
ترکشی بر خاطراتم،
و شیرینترین عطرها
مینی چندخوشهای در دستهایم.
دوست داشتنت اما
انتحاریترین واقعهی زندگیام!
–
من دور از تو
سربازی تیر خوردهام
که به سمتِ خط مرزی میدوم
به سمتِ برج دیدبان و
تک تیراندازی
که سیگاری روشن میکند
و در تاریک روشنای روز
تفنگش را دوباره به سمتم میگیرد!
و فریادِ “من خودیام”
را با گلولهای خاموش میکند.
بلند میشوم
این بار اما بیصدا
به سمتت میآیم
سیگارت را خاموش کردهای
تفنگت را روی شانه انداختهای
سربازی بیچهره را میبینی
در چشمیهای دوربین
که لنگ لنگان و بیصدا
به سمت خط مرزی میآید!
دوباره تفنگت را به سمتم میگیری!
مگر نمیدانی عشق
آدمی را بیدفاع میکند و
درد،
آدمی را بیچهره!
–
میگویند:
همیشه راهی هست.
و اینگونه بود
که به خیالت راه یافتم!
آخرین دیدگاهها