چند شعر کوتاه از سیروس نوذری

٭سکوت رخنه می‌کند

از دریچه‌ای

که بسته‌ای.

 

٭شادمانه

سروی

در اندوه خویش.

 

٭((شیکی)) خرمالو دوست دشت

من تو را

از این پاییز.

شیکی:هایکونویس ژاپنی

 

٭این‌ بار

جان به در برده ماه

بر تیزه‌های کوه.

 

٭-از دریچه چه می‌بینی؟

-دریچه‌ای دیگر.

 

٭-چه کم دارد این مشت خاکستر؟

-تندباد خزان.

 

٭عشق چنان ناگهان

که سنگی

از آسمان.

 

٭سراغ لاله رفت

به بوی پونه

آواره شد.

 

٭یک غروب آمدی

هزار سحرگاه

رفتی.

 

٭از آن ماجرا

عطری

میان تالار.

 

٭باد پرده را برد

با پرنده‌هاش

و بوی دست‌هاش

 

٭چه بی‌شتاب

بر آب

پری که مانده از آن پرواز.

 

٭ندانستم

بچینمش

یا به دست باد بسپارم.

 

٭با یک کلاغ

آسمان سیاه می‌شود

با یک کلاغ.

 

٭می‌رمد شکوفه‌ی گیلاس به نرمه نسیمی
چگونه بگویم
که دوستت دارم؟!

٭چه فرصتی!
دو شبنم
در آمیخته‌اند.

٭بدر جامه بر تن
گل مگر چه می‌کند
به گاهِ شکفتن؟

٭چگونه مانده‌ای بر جا
اگر عبور کرده‌ای
از او.

٭بسترش باش نیلوفر
شکفته از هیچ
شبنمی.

٭جویای باد بود شکوفه‌ی بادام
تا فرو افتد
بر شانه‌ات.

٭برهنگی‌ست حجاب
بدر
پیرهنم.

٭تالاب
همیشه درنایی هست که باز نمی‌آید.

٭بر شانه‌ام نشست
پرکشید
جای خالی‌اش را نمی‌بینید؟

٭کنار من است او
نگاه کن
آن صندلی خالی را!

٭بیدار شدم
پری مانده بود از او
کنار بسترم.

٭تندبادِ ناگهان
برد هرچه را
مگر هوای او.

٭چه دورند
دو بام خیس
این شامگاه پاییز.

٭دانه می‌چیند از کفم کبوتری
تو گنجشک باش
بی‌هراس!

٭این بنفشه است
آن همیشه‌بهار
تو نامت را بگو.

٭انتهای خیابان تویی یا من؟
از این‌جا
درست نمی‌بینم.

٭می‌بینی‌ام
مشت خاکی بردار
در باد رهایش کن.

٭هر که می‌خواهی باش
من سایه‌ی توام
روزی که نیستم.

٭می‌دانستم عمر می‌گذرد
چه می‌دانستم تو می‌روی
سرو می‌رود.

٭هزار سال نوری میان‌شان
آن کهکشان
این پاره‌سنگ.

٭چشم بر هم گذار
می‌بینی‌ام
ایستاده‌ام درون تاریکی.

٭نیازش نیست ببینی
او که می‌بیندت
ستاره‌ی سحری!

٭باید اتفاق می‌افتاد
افتاد
پاییز میان ما.

٭چگونه‌ای
ای ستاره‌ای که دور شدی
در انحنای کهکشان.

٭چگونه ماه بخوانمت
نیامدی
که بگویم رفتی.

٭پنهان بمان
فقط نزدیک باش
ورید گردن باش.

٭یا برای عشق
یا برای مرگ
هر بستری که هست.

٭توام نبین
من که می‌بینمت
ستاره‌ی سحری!

٭چه کسی یاد می‌کند خاک را؟
تو هم به یاد نیاور
مرا!

٭دیدمت ستاره‌ی دور
شبتاب بودی
روان بر آب.

٭نفوذ می‌کند در استخوان
سکوت ما
ناگفته‌ها.

 

٭گفت‌وگو کنیم

من هیچ نگویم

تو هیچ نگو.

 

 

*خوانشی از سیروس نوذری

*عکس از صفحه‌ی shirin.h.varche

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *