از سفرهایی که چند ماه قبل برنامهریزی میشوند، بلیت رفت و برگشت آنها خریداری میشوند و تو نمیدانی در چه شرایط جسمی و روحیای سفر خواهی کرد، چندان خوشم نمیآید. اما وقتی پای جمع در میان است کنار میآیی، با همه چیز کنار میآیی حتی اگر شب، همهی فکرها و دردهای جسمیای که نادیده گرفتهای، چند برابر قویتر از آنچه هستند به تو حملهور شوند.
تقریبا تمام شب را سرفه زدم، خشک، طولانیمدت و گاه دردناک مثل تمام شبهایی که کابوس میبینم حتی مثلا در بیخیالترین روزهای ممکنِ زندگی که رها کردهای چند روزی تا در محیطی دیگر آرام بگیری!
شب دومِ شرایط خاص جسمیام حرکت کردیم. دو روز اول سفر با وجود مصرفِ مدام قرص، تقریبا در مسکوتترین حالت ممکن بودم که مانعِ حال خوب بقیه نباشم اما گلودرد خفیفی هم اضافه شد. که جسم در شرایط تغییرات هورمونی و عواقبش، مستعدترین است برای بیماری.
دیروز حس کردم بهتر شدهام، گلوم نرم شده بود و بدنم سبکبالتر. دوش گرفتم. و با حال بهتری زدیم بیرون.
امروز صبح که بیدار شدم و خسته از آنهمه سرفه روی تخت ولو شده بودم به گلودردی فکر کردم که این چند روز مهمانم بود و با دمنوش آویشن و آبنبات سرماخوردگی و خوردن نامنظم شربت مهارش کرده بودم و دیشب زنجیر پاره کرده بود و خشم، زورش را چند برابر کرده بود.
از کابوسهایی بگویم که نه تنها رهایم نکردند بلکه حتی بیشتر هم شدند. کابوسهایی که همان فکرها، استرسها و اضطرابهای سرکوب شدهمان هستند. فکرهایی که آنقدر آگاهانه یا ناآگاهانه سرکوبشان میکنیم که شب از اعماقِ تاریک و ژرفِ وجودمان سر برمیدارند و به حیاطشان ادامه میدهند، آن هم عصیانگرتر و ویرانگرتر.
بیتوجهی و نادیده گرفتنِ تعارضات درونی و بیرونی اثرات به مراتب بدتری روی ما دارد. و چه میتوان کرد وقتی ما هر جا که میرویم، حتی در سفری کوتاه مدت، همهی مشکلاتمان را با خود میبریم.
و چه خوب است در شرایط بهتری سفر کنیم لااقل.
تصویر: marinovitch@
آخرین دیدگاهها