١.واژه های شعرم
اسبهای سرکشی هستند
با یالهایی افشان
رمیده در دشتی وسیع
که صدای پاهایشان به بند میکشد
سکوتم را
٢.باد
که به سر و روی کوچه چنگ میاندازد
پنجرهها که به هم میکوبند
درها که بسته میشوند
گرد و غبار که همه جا را میگیرد
و چشم، چشم را نمیبیند
شعر
خودش دری میشود
و به رویت لبخند میزند
فقط کافیست
آرام از آن بگذری
و در خانهی امنش پناه گیری.
٣.شعر شدهای در من
خیالانگیز و زیبا
همچون شرابی از انگور!
ای عشق!
٤.شعرهایم را
چون شکوفه هایی روی سرت میگذارم
تاج زیباییست، مگر نه؟
راستی اگر قرار بود
تو شعر شوی وُ من شاعر
اینهمه تلخی برای چه بود
ای عشق؟!
٥.بومهای نقاشی منتظرند
که دستی تو را روی آنها به تصویر بکشد.
سنگهای کوه منتظرند
کسی بیاید وُ تو را بتراشد از وجودشان.
واژهها منتظرند
تو به خیالشان بیایی وُ شعر شوند.
من اما
گلواژههای این شعر را میچینم و
به تو تقدیم میکنم
ای عشق!
میبینی
چگونه بر خمیرهی همه چیز گسترده شدهای؟
٦. بادها که میوزند
درها که بسته میشوند
امیدها که ناامید
عقربههای ساعت که در جا میزنند
تو به خودت نزدیکتر میشوی و
شعر جوانه میزند!
٧.شعرم
شبیه زنیست
با گیسوی پریشان در باد
که اوازی سر میدهد
به زبانی که خود نمیداندش
میبینی چطور
واژههایم کش میآیند
جملهها چند پاره میشوند
و پاراگرافها پخش زمین
وقتی از عشق مینویسم؟!
٨.درها را میبندند
قفل ها را دور میاندازند
من اما
سر روی بالش میگذارم
چشمهایم را ارام میبندم
پرندهای میشوم و بال میگشایم
راستی اگر بالهای رویا را بشکنند
به که پناه ببریم ما؟
٩.چون شعری میسرایمت
تا واژه ها
دوباره عشق را تجلی بخشند.
واژههایی که از اغوش تو برخاستهاند
عطر نفسهای تو را دارند
و روزی بر لبهای تو میمیرند.
یادم باشد
تو را روی بوم نقاشی
تبدیل به خط و رنگ کنم
یا در تابلوی نقاشی-خطم
بدل به واژه
ای دست نیافتنیترین
ای آزادی!
١٠.گفته بودم
بهانهی شعرهایم
دلیل نفس کشیدن و لبخندهایم تو هستی.
ای عشق!
١١.چگونه تو را با واژههایم
به تصویر بکشم
که غم درون چشمهایت را بتوان دید؟
که گرمای دستانت را بتوان جرعه جرعه نوشید؟
و عطر تنت را به دست باد سپرد؟
به راستی
کدام واژه گرمای آغوشت را نشان میدهد؟
کدام آغوش، تلافی اینهمه جدایی را در خواهد آورد؟
کدام بوسه، انتقام اینهمه تنهایی را میگیرد؟
کدام جمله، دوستت دارم را میگستراند؟
می بینی؟
در جمله هم نمیآیی
هیچ کلمه، جمله، سطر و پاراگرافی
نمیتواند آن حجم از ازادی را
به تصویر بکشد.
١٢.شعر زیبایی محض است
در وصف تو که باشد زیباتر هم میشود
ای عشق!
١٣.شعرهای من اما
طعم بوسهها، نرمی دستها و عطر تنت را
در آغوشی کوتاه ثبت کردند
ای آزادی!
برای روزهای تنهاییام.
و به رویاهایم میاندیشم
به شکوفههای خزان زدهشان
و تو که دوستداشتنیترینشان بودی!١٥.زمانیکه
و رودها به درهها چنگ میکشندرویاها
همچون ماهیهای کوچکی از دستت لیز خوردند
و گلی در باد پرپر شدشعر شکوفه میدهد!
١٦.پاندولیست شعر
میان من و واقعیت، من و خیال
من و سرنوشت، میان من و تو
ای عشق!
از من فقط شعر خواهد ماند
و از تو گلواژههای من!
١٧.شعرهای من
تنها راز مشترک میان ما هستند
آزادی!
تو چشمهایت را میبندی
من به جایت میبینم.
تو میخوابی، من رویا میبینم
تو مینوشی، من مست میشوم
تو میخندی
من برایت میمیرم.
١٨.شعر تو بگو
چگونه تبرها از یاد بردهاند
دستههای چوبیشان از کدام جنگل
آمده است
که اینگونه به جان درختها افتادهاند؟
١٩.واژهها را برای روز مبادا پنهان میکنم
در دفتر شعرم و
تو را
پشت ابرهای خیالم!
٢٠.شاعری که اندوه را
به تن دفتر شعرش میکشد
شاید همان زنیست که
رویاهایش را در خواب دفن میکند هر شب و
خودش را هم!
٢١.شعرهای من
رودخانهایست
جاری میان سنگلاخهای درهای عمیق
که تو هر روز میآیی و
خودت را به آن میسپری
ای عشق!
٢٢.شعر
پرندهایست که هر موقع دلش بخواهد میآید و
به تو سری میزند
روی شاخههایت مینشیند
و برایت شاخهای الهام میآورد.
شاید همان نجاتدهنده بود
که آغوش گرمش را به روی من گشود
آنهنگام که
از چشمهای تو میجوشند
از نگاه تو
جان میگیرند!
٢٥.شعرهایم
آسمانی هستند پر ستاره
٢٦.چون شعری
که از میان واژهها میگذرد و
ردی از خون به جا میگذارد
از من گذشتی
ای عشق!
به پرواز در میآیند
و من با شعرهایم
موسیقی لبهای تو را جاری میکنم.
ای عشق!
همچون نتهای موسیقی کنار هم میچینم
تا شعری شوند روی لبهایت!
٣٠.برای به تصویر کشیدن پُرترهات
با واژههایم
به چیزی نیاز ندارم
جز خودت.
تو واژههای نوشکفته را از من نگیر
اندوه این راه نرفته را از من نگیر
روز و شب میآیند و میروند پی در پی
تو آن عشق رمیده میان بوته را از من نگیر
زمان چون برق و باد میگذرد و
در این میان
طفلکان تازه پیدا شده در میانسالیام را از من نگیر
درد و رنج بود همهی سهم ما از زندگی
تو مارهای به روی گنج خفته را از من نگیر
پاییز آمد در میانهی بهار
تو سوزش سرشاخههای تازیانه خورده در باد را
از من نگیر.
٣٢.شروع به پرواز میکنند
روی موج صدایت
سپس خسته در آغوشت به خواب میروند
و اینگونه است که
برای همیشه خاموش میشوند.
شعرهای من
عمر کوتاهی دارند
به کوتاهی رد شدن ستارهی دنبالهداری
در دل شب.
٣٣.آبشاری در شعرهایم جاریست
که به هیچ رودی نمیریزد
به هیچ دریایی ختم نمیشود
تنها هیجان سقوط را در خود پنهان میکند
تنها از خیال دختری میگذرد
که لابه لای گیسوان نمناش
به دنبال رایحهای از عشق میگردد.
تو را به من
و من را به تو نمیرساند!
و واژههایم
شعرهایی شدند که رد میشوند از خطوط تن تو
و خیالم تیمار میکند تلاشم را
برای دور ماندن از تو
و از هر آنچه به تو برمیگردد!
تاوان سختیست
یکه و تنها
مقابل موجی از خاطرات ایستادن!
ای عشق!
٣٥.و شعر
از درونیترین لایههای وجودم
از عمیقترین زخمهایم
چون چشمهای جوشید!
عبور ستارهای دنبالهدار در دل تاریکیست.
که از میان رویاهایم بیرون بیایی زود.
و شعرهایم چنان به عطر تو آغشته شوند
که واژههایم تو را زندگی کنند!
٣٨.شعر ناتمامی هستم
که واژههایم را باد با خود برده
و به زمین سپرده
باران که ببارد
جوانه میزنند همه.
٣٩.واژههایم
تو را میجویند
شعرهایم نگاهت را
و ابدیتی که از لبهای تو میگذرند.
٤٠.نوشتن
تنها پناهم است این روزها.
٤١.دل به دریا زدهاند شعرهایم
برای رسیدن به تو!
٤٢.شعری هستم
که از تو الهام گرفتهام.
٤٣.شعری شدهام جاری
از چشمهای تو!
٤٤.واژههایم
از بیکرانی تو الهام گرفتهاند
همچون چشمههای جوشیده از دل زمین
سحرهای برخاسته از نگاه خورشید
ستارههایی نشسته بر دامان سیاه شب
بخوان مرا
آرام و زیر لب.
٤٥.رقص زیباییست
چیدن کلمات کنار یکدیگر
در شعری سپید
که همیشه عطر تو را داشته باشند.
٤٦.من همه شعر سپیدم
واژههایی
نشسته بر لبهای تو
بخوان مرا ارام.
٭من همه شعر سپیدم
جاری از چشمهای سیاه تو!
سیلابی خواهد شد وُ
مرا میبرد
به عمق خاطرهها
به آغوش گرم تو!
٤٨.شب در من سفر میکند وُ
من در شب
و شعر در هر دوی ما!
سکوتهایم هستند در جمع
حرفهایم در خلوت
شب نخوابی و غصهها، حتی رویاهایم هستند
در گرماگرم زندگی.
پرواز خواهند کرد
تولدی دیگر رقم خواهند زد
و بهاری دیگر را
من اما
در سایهشان خواهم بالید.
١.زندگی من
نقطههایی بودند پریشان روی بوم
واژه آمد
شعر آمد
وصل کرد نقطهها را تک به تک
این روزها زندگی من شده
خطهای ممتدی میان نقطهها!
خیال به پرواز در آمد
واژهها شعر شدند
پاره کردند از بند و زنجیرها را و
تاختند بر تاریکی.
٣.آیا شعرهایم مرا به آرامش خواهند رساند؟
آیا شعرهایم مرا امتداد خواهند داد؟
ایا با شعرهایم میتوانم
بگذرم از تونل زمان
و زندگی را
و عشق را
و امید را پس بگیرم؟
٭بیا و رها کن مرا
ای شعر!
٭بیا ای عشق
که در اندوهِ نگاهت
شعری سپیدم!
٤.شعرم
فریاد است
فریاد نرسیدن بە رویاهایم
آنگاە کە رویاهایم چون اسبی می تاختند و
من به دنبالشان!
٥.آسمان شعر
تنها جاییست
کە رها میکنم خود را
و بیهیچ پروایی بال میگشایم
بە روی غمهایم.
٦.تو بگو
چگونە واژە شدی
سطری شدی نشستی در شعرهایم؟
چە بنامت
که در جای جای شعرم نشستەای؟
و چون قطرە اشکی بر گونەام چکیدەای
چگونە بیابمت؟
که همه جا هستی و ناپیدایی؟
٧.و تو
آبشار واژەهایی بر لبهایم
کە ابهت سقوط را
در من تداعی میکنی
ای عشق!
٭ و عشق
آبشاریست با شکوە
که دم بە دم در من سقوط میکند
ماهیهای تازهاش!
٭و عشق
خود خود نوشتن است.
٨.یاد تو
واژەهای یک شعر ناب است
میجوشد از درونم بیآنکە بخواهم.
٩.واژههایم را سیل برد
جملههایم را آب
شعرهایم را سیلاب
تو هنوز بیخبری
ای عشق!
آخرین دیدگاهها