تنهایی
گاه چهار دیواریست
یک در یک متر،
با دیوارهایی سنگچین
به بلندای آسمان و ضخامت انتظار
بیهیچ در و پنجره و هواکشی!
گاه اما
تنها پناهگاه ماست
همچون آغوشی گرم و امن
میانِ کابوسِ شبانهای!
امروز اما تنهاییِ من
چهاردیواری بود
نشسته در اعماقِ نگاهت
و من
هی گفتم تا نگویم آنچه باید را
و من مدام نوشتم تا ننویسم
و تو فقط شنیدی و خواندی.
کاش سکوت میان حرفها و
رد حروف پاک شدهی نوشتههایم را میخواندی.
یا لااقل نگاه منتظر و
انگشتهای خونی و ناخنهای شکستهام را میدیدی!
کاش دیوارها از چوب بودند یا کاهگل
از گچ بودند یا حتی بتنهای سیمانی.
سنگ، سنگ، سنگ
تو بگو از این سنگهای الماس چگونه میتوان روزنهای باز کرد
تا طلوع آفتاب را دید؟!
این هم مطلب چهارصد و چهل و چهارم! چرا این عدد در ذهنم ماندگار شده، برای اینکه به واقعهای مرتبط است.
و الا که اصلا یادم نمیآید چه زمانی مطالب شماره سیصد و سی و سه، دویست و بیست و دو، صد و یازده، نود و نه، هشتادو هشت، هفتاد و هفت، شصت و شش، پنجاه و پنج، چهل و چهار، سی و سه، بیست و دو و نه حتی یازدهمی را نوشتهام.
در کل بد هم نیست مفهومسازی و معنادهی به اعداد و اشیاء که یک خُرده شوقی میآورد و کنجکاوی موقتی!
آخرین دیدگاهها