گاهی متوجه اتفاقهایی میشوی که یکهو شوکهات میکنند و از خودت میپرسی در یک شرایط یکسان چرا چنین انتخابی صورت گرفته است؟ به نظرت بیانصافی میآید. توقع چنین انتخابی نداشتی و…
چند ساعتی ذهنت مشغول چراییها میشود و کمی ته دلت دلخوری، اما به خودت میآیی و میبینی باید بیخیال شوی و راهت را ادامه دهی.
شاید لازم باشد چند برابر کار کنی. درست است که خیلی عوامل در پیش بردن یک پروژه موثر است که لزوما بر پایهای اصولی بنا نشدهاند ولی به هر حال واقعیتیست که کار خوب هم بالاخره دیده میشود. پس نباید بگذاری مسئلهای انرژیات را برای ادامه دادن بگیرد.
مثل رودخانهای که همهی پستی بلندیهای زمین را به جان میخرد و پیش میرود، پیش برو.
تمرکز که روی هدف باشد، مسائل جانبی رنگ میبازند.
دیشب از بس خسته بودم دلم میخواست زمان را نگه دارم و فقط استراحت کنم. از آنجا که نمیتوانستم زمان را نگه دارم، گذاشتم راه خودش را برود و گرفتم تخت خوابیدم!
آخرین دیدگاهها