عکاسی از شهر سوخته، جواد خوانساری

*

تو مرده‌ای

آسمان مرده

پرنده‌ی مست

حواست هست

هنوز پرواز می‌کنی؟

 

*

چقدر شبیه هم‌ایم

من و آدم‌برفی

او پای رفتن ندارد

من پای ماندن.

 

*

دست‌هایت را فرو ببر در آب

و خاطره‌ای را

که در قلبت سنگینی می‌کند

به ماهی‌ها بسپار

بگذار رودخانه تصمیم بگیرد

کجای زمان خاک کند جنازه‌ات را.

 

*

آب بهانه است مریخ

انسان از زمین

خسته شده است.

 

*

و عشق

چراغی‌ست پنهان

در تاریک‌خانه‌ای پرت‌افتاده

که موش‌ها کابل‌هاش را جویده‌اند

و دیوارهاش از تنهایی تَرَک برداشته

 

ای مسافری که در جست‌وجوی روشنی هستی

ظلمت بسیار در انتظار توست.

 

*

ای عابر درهای فروبسته

علف هرز

گیاه فراموشی

که سکونت داری در خانه‌های خالی

و ریشه‌هات ادامه‌ی رگ‌های من است

بنوش و پروار شو

بنوش و دیوار شو…

 

*

دیروز جمعه بود، امروز

جمعه است، فردا جمعه

خواهد بود، دیروز جمعه

بود، امروز جمعه است

فردا جمعه خواهد بود،

دیروز جمعه بود، امروز

جمعه است، فردا جمعه

 

*

او یک قطره اشک بود

در پیاده‌رو

دستمال جیبی می‌فروخت.

 

*

حالا که رفته‌ام

چرا هنوز به عقب نگاه می‌کنم

 

از زیر پلک

چشمم کجا رفته

پلکم کجا رفته

کجا می‌رود لبم

 

اضمحلال

شکل دیگر بودن است

شکلی که روح انتخاب می‌کند

برای تماشای حفره‌ها.

 

*

وقتی که حتا

معنای هر شعر

می‌تواند هر لحظه تغییر کند

وقتی عبور نابهنگام یک هواپیما

از میان مشتری و ماه

حواس آسمان را پرت می‌کند

چرا بومرنگی نباشم من

میان زندگی و مرگ

بروم

حواس زندگی را پرت کنم

برگردم

حواس مرگ را پرت کنم

و ناگهان

از این دایره بیرون بزنم

به تماشا بنشینم.

 

*

…خیابان مرا بغل می‌کند

می‌گوید:

با دریایی که از چمدانش چکه می‌کند

جایی دوری نخواهد رفت.

 

*

… و انزوا از آغوش‌هایمان آغاز شد

وقتی زخم‌ها را پنهان کردیم از هم

به خیابان رفتیم

به دوربین‌ها لبخند زدیم.

 

*

…بلندگو می‌گوید: تو سوخته‌ای و فریادت تا ابد

در هزارتوی این شعر خواهد پیچید.

 

عکس از: لیلا حقگوی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *