سایه‌های زندگی من

همیشه فکر می‌کردم موقع ارتباط با بعضی افراد باید صبورتر و خویشتن‌دارتر باشم و تا حد ممکن سعی کنم لبه‌های تیزمان کمتر بهم بخورد.

وقتی مشکلی پیش می‌آمد، فکر می‌کردم چرا محکم‌تر نبودم و منعطف‌تر. حتی اگر تمام تلاشم را می‌کردم و در بهترین شرایط هشتاد درصد همه چیز خوب پیش می‌رفت، دقیقه‌ی نود هم شده مسئله‌ای پیش می‌آمد و همه چیز بهم می‌ریخت. بعد هم متاسفانه و بی‌رحمانه بخش خودسرزنش‌گری‌ام بالا می‌آمد که باز تاب نیاوردی دختر!

اما امروز پرده‌ای به ضخامت هجده سال از جلوی چشم‌هام کنار رفت و فهمیدم این حد از تفاوت به سطح فکری و پیشینه‌ی خانوادگی آدم‌ها برمی‌گردد. به شکاف عمیقی که هست و هیچ درجه از انعطاف‌پذیری، نادیده گرفتن و گذشت پُرش نمی‌کند بلکه فقط تو را از خودت تهی‌تر می‌کند. حفره‌های درون دیگری را تو نمی‌توانی پُر کنی. تنها می‌توانی از سقوط به درون چاه وجودشان جلوگیری کنی و بپذیری که از تفکرِ برخی افراد، نسل‌ها باید بگذرد تا پله‌ای بالاتر بروند. و قرار نیست تو بهای تفکر آنها را بدهی.

 

دیروز تجربه‌ای تلخ را از سر گذراندم، آنقدر که به خودم قول دادم هرگز، هرگز و هرگز به خاطر دیگری از آنچه باید انجام بدهم، نگذرم.

قرار نیست همیشه یک طرف، بار رابطه را به دوش بکشد، که مشکلی پیش نیاید. اصلا چه خوب است تو خودت باشی و ببینی طرف مقابل چقدر حاضر است تو را بپذیرد.

آنچه مسلم است، رابطه‌‌ای که یک‌تنه جلو برود، از درون تو را می‌خورد.

گاهی موقعیتِ تو، جایی که ایستاده‌ای و آنچه داری، خوشایند دیگری نیست و باید بپذیری که قرار نیست همه تو را دوست داشته باشند. گاهی تلاش برای ایجاد تغییر تو را احمق جلوه می‌دهد.

کسی که ابراز محبت‌های تو را ببیند، از بخش‌های روشن رابطه‌های توست و بقیه سایه‌اند. سایه‌هایی که مدام می‌خواهند خودت را به آنها ثابت کنی! و در کنارشان خبری از آرامش واقعی نیست.

آنقدر رشد کن که حیطه‌ی اختیارات آنها هر روز کم و کمتر شود.

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *