قبل از شروع سال دو صفر همیشه دوازده شب میخوابیدی، چهار، پنج صبح شاد و سرحال بیدار میشدی و قبل از بیدار شدن بقیه به کارهایت میرسیدی بیآنکه احساس کمبود خواب داشته باشی. در کل شش ساعت خواب ایدهآلترین حالت ممکن بود برایت حالا یکی دو ساعت کمتر هم اتفاقی نمیافتاد.
اما بعد از تغییر ناگهانیِ مسیر زندگی این روند کمرنگ و کمرنگتر شد، اوایل نگران بودی که از بیانگیزگی است اما امسال که سال شلوغ و متنوعی داشتی همچنان به برنامهی قبلی برنگشتهای، شاید هم قرار نیست هیچوقت به آن برنامه برگردی.
گاهی فکر میکنی به خاطر مشغلهی زیاد و خستگی است، گاهی فکر میکنی شاید از نظر جسمی دیگر توان قبل را نداری، گاهی…
اعتراف میکنی امسال بیشتر اوقات کمبود خواب داشتی چه شش ساعت کامل خوابیده باشی، چه آخر شب برای تکمیل مطلبی بیدار مانده باشی یا نصفه شب بیخوابی به سرت زده باشد و ویرایشی انجام داده باشی؛ سختترین لحظهی روز، ساعت شش و چهل دقیقهی صبح است که در گُه مرغیترین وضعیت روحی هستی از بس خوابت میآید. اما میدانی باید بلند شوی و بچه را راهی کنی. به خودت امید میدهی که بعدش دوباره میخوابی.
بچهای که با پوشیدن هودی و گذاشتن کلاهش شبیه خرس کوچولوییست که وسط خواب زمستانی بیدار شده و هر آن است از طرفی وا برود و خوابش ببرد.
بچهای که خوابیدن را وقت هدر دادن میداند، شبها به زور باید بخوابانیاش و صبح با چشمهایی غرق خواب به سختی بیدار میشود، به سختی لباس میشود و به سختی راه میافتد. و از بس دم در موقع خداحافظی در پاسخ “یه بوس میدی؟” نه گفته که با گفتن “روز خوبی داشته باشی” راهیاش میکنی.
اما خوبی ماجرا اینجاست که آن لحظههای گُه مرغی طولانی نیست، همین است که بلند شوی، و در بدترین شرایط تا همان ساعت هفت و پنج یا ده دقیقه طول میکشد و تو حالا نه دیگر دلت میخواهد به رختخوابت برگردی، نه دلت میخواهد حتی برای صبحانه خوردن وقت هدر بدهی، مستقیم میروی سراغ کارت.
تصویر:
گربهای که دو جمعهی قبل دیدیم
سر ظهر بود و داشت آفتاب میگرفت!
آخرین دیدگاهها