زخم‌های حاصل‌خیز، مهدی سلطانی

اندکی از من
غمگین می‌کند جهان را
اندکی از تو
زیبا.

به من گفت:
عشق‌ها
شادی‌ها
آزادی‌ها
ساکت‌اند
زخم‌ها اما
همیشه دهان باز کرده‌اند.

و به آنکه نورش را
از نگاهم پنهان کرد
بگو
سایه‌اش هم مرا روشن می‌کند.

درخت‌ها
دلواپس چه کسی هستند؟
که این‌همه می‌میرند و زنده می‌شوند.

درخت را با گنجشگ
آسمان را با ابر
رودخانه را با سنگ
و انسان را با زخم تزیین کرده‌اند.

چه کسی پشت پای غم‌ها
آب می‌ریزد؟
که می‌روند
و دوباره برمی‌گردند.

و قریب‌ها
غریب گشته‌اند
و غریب‌ها
قریب.

در نامه نوشته بود:
از دشت‌هایی که می‌روی
برایم دسته‌ای گل بچین
گل‌های کابل بوی خون و باروت می‌دهد
ما نمی‌توانیم آن‌ها را به معشوقه‌هایمان بدهیم.

از در و دیوار دنیا
عذاب می‌بارد
و هیچ کس نمی‌داند
جهنم اینجاست
یا آنجا که خدا وعده داده بود.

…خدایی مگر
که از رگ گردن
نزدیک‌تری به من.

و درد
این کلمه‌ی کوچک سه حرفی
واحد مناسبی
برای اندازه‌گیری این روزها نیست.

گفتم:
بوسه‌باران
باران عشق
ستاره‌باران
می‌بینی؟
باران به هر چه بچسبد
هوایی‌اش می‌کند
گفت:
بمب
به بمب بچسبد چه؟

فقط جمعه‌ها نیست
ما شنبه‌ها هم دلمان می‌گیرد
یکشنبه‌ها هم
دوشنبه‌ها هم
ما سه‌‌شنبه‌ها
چهارشنبه‌ها
پنجشنبه‌ها هم
دلمان می‌گیرد.
فقط جمعه‌ها نیست
ما یک دلِ گرفته بودیم
در رَحَمِ مادر
بعد دست و پا در آوردیم.

آرام
آرام
در حال خواندنت هستم
کتابی هستی
که دلم نمی‌خواهد تمامت کنم.

آفتابگردان‌ها
به سمت نور برمی‌گردند
من به سمت تو.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *