دیدار با خود

دیدار با خود

قاب شده بودند
درختان مه گرفته
در پنجره‌های چوبی کلبه‌.

فاصله‌ی میانمان را
نه عطر گل‌های ترمه‌ی روی میز
که بوی زُهم لاشه‌های افتاده در دره‌
پر کرده بود.

نشسته بودیم روبروی هم.
او با موهای خرمایی پریشان و
من با کوتاهیِ موهایم.
او با ستاره‌هایی در مردمک‌ها و
من با غباری نشسته بر دریچه‌ی چشم‌هایم.

نشسته بودیم
بی‌آنکه نگاهی گره بخورد به نگاهی،
لبی باز شود جز برای نوشیدنِ سکوتی،
و شن‌های زمان بدوند در لحظه‌هایمان.

سایه‌هایمان اما
برخاستند و
چون دو قوی سپید
بال گشودند از پنجره.
و گم شدند لابه‌لای درختانی که
حالا دیگر
به دامن تاریکی گریخته بودند.

نگاهم برگشت
به بی‌رمقیِ نورِ روی میز
به بخار چای و پاکت سیگار.
به صندلی‌ خالیِ روبرو!
به در چوبی
که با جیرجیری بهم کوبیده شد.

صدای پاهایش را شنیدم
که پیچید
میان زوزه‌ی باد.

کاش به او می‌گفتم:
بوی ز‌هم دیدارهای بی‌خداحافظی
تمام نمی‌شود هرگز.
حتی اگر
ته مانده‌ی رنج‌های ما
در آغوش مرگ
بدوند در ریشه‌‌‌ی گل‌‌های بابونه!

 

نقاشی از محدثه عیوض‌خانی

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *