آسمان ابری، همایون شجریان

آسمان ابری

آسمان ابری‌ست از آفاق چشمانم بپرس
ابر بارانی‌ست از اشک چو بارانم بپرس

تخته دل در کف امواج غم خواهد شکست
نکته را از سینه سرشار طوفانم بپرس

در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را می‌گویم از آیینه‌ی جانم بپرس

آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس

نبودی و نشنیدی دلم به گریه نشسته میان خاطره‌هایت
چه کرده‌ای که پس از تو، به هر کجا که تو بودی غمی نشسته به جایت

کجای این شب هجران، کجای این همه راهی
که از دریچه‌ی چشمت نمی‌رسم به نگاهی

در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست
آنچه را می‌گویم از آیینه‌ی جانم بپرس

آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس

بگو که از غم عشقت چگونه جان برهانم
چگونه این همه غم را، به هر طرف بکشانم

نه پای رفتن از اینجا، نه طاقتی که بمانم
چگونه دست دلم را به دست تو برسانم؟

 

 

شکوفه‌هایی

که چشمم را گرفتند و

دلم را ربودند…

دلبرانه‌های امروز…

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *