٭آنکه میان بازوان تو چون بید لرزید،
برای هیچ و پوچ جنگید
من بودم
آنکه چون شهزادهای پرآواز بر اسبِ زمان تاخت وُ
از بیکرانگی عشق آوازها سر داد
تو بودی
آنکه قطره قطرهی خون از چشمانش چکید،
سکوت بر پهنهی لبانش آرمید
من بودم
آنکه غرید وُ خندید،
از جامِ عشق، جانانه نوشید
در تاریکی شب هم، پا به پای باد رقصید
تو بودی
آنکه همیشه سوخت و ساخت،
همهی زندگیاش را به پای تو باخت
من بودم
آنکه شکست و بُرید و دَرید،
پرچم پیروزی را بر فراز شهر چرخاند وُ چرخانید
تو بودی!
در خواب اما
نه تو بودی، نه من!
آخرین دیدگاهها