به چشمهای زن نگاه میکنم. هنوز برق جوانی در آن میدرخشید.
انگشت روی گونهاش میگذارم. متوجه منظورم میشود و چهار انگشت کوچک و ظریفش را روی پوست گندمیاش میگذارد. بند پاره میشود. نخ را میکشم و دور گردنم گره میزنم و به کارم ادامه میدهم. ساعت ده صبح است و هنوز تعداد نخهایی که دور گردنم بریدهام زیاد نیست.
چشمهایش را میبندد، موهای صورتش را یکی یکی برمیدارم.
یکی دو تار ضخیم سمت چپ چانهاش است. برشان که میدارم، صورتش را جمع میکند، چشمهایش را بیشتر.
چند چروک گوشهی چشمهایش پنجه میاندازد. اصلاحِ دور اول که تمام میشود. نخ نازکتر را برمیدارم و از پیشانی شروع میکنم به برداشتنِ موهایی که جا ماندهاند.
با دنبالهی دراز شانهی کوتاهی، موهای بیرون زده از هدِ سر را تو میزنم، پیشبند را که کمی جمع شده مرتب میکنم تا مو روی لباس نریزد.
فاصلهی بین ابرو و مو را با احتیاط تمیز میکنم که میبینم، قطرهای اشک از چشمهای بستهاش میلغزد پایین.
دستمالی از جعبه میکشم بیرون که صدای خفهای میدهد. دستمال را دستش میدهم.
– آب بیارم براتون؟
-نه ممنون. ببخشید دست خودم نبود.
مدام عذرخواهی میکند. دوست ندارم اصرار کنم حرف بزند. آرام به میز جلوی آینه تکیه میدهم، تا حالش بهتر شود. چشمم به موهای پرپشت و سیاه همکارم میافتد که دم اسبی بسته.
زن گندمگون اصرار میکند که حالش خوب است و کار را ادامه بدهم. میترسد دیر شود و دخترش زودتر برگردد. میگوید که سیبزمینی روی قیمه را هنوز سرخ نکرده. با احتیاط بیشتری دور دوم اصلاح را انجام میدهم. فکر میکنم شاید در دورهی پی.ام.اس ماهانهاش است. دورهای که راه رفتن مورچه روی دیوار هم آزارت میدهد.
گاهی با دستمال دماغش را میگیرد و باز روی صندلی آرام میگیرد و چشمهایش را میبندد. ابروهایش را مرتب میکنم.
ابروی سمت چپش کم پشت شده، یادم نمیآید دلیل کم پشتی این ابرو را. شاید برای تغییر فصل بوده، شاید هم…
همکارم که حالا درست روبرویم دارد کار کوتاهی انجام میدهد، صدای آهنگ را بالا میزند. بیکلام است و جولان میدهد به نشخوارهای فکری.
قیچی را روی پیشبند زن میگذارم تا بالای ابرو را بند بندازم. هوای سردی از کانال کولر تو میآید.
آرام چشمهایش را باز میکند و میگوید: دخترم میگه، میخوام تافلم رو بدم تا زودتر از دست شما راحت شم.
به کانال کولر نگاه میکنم و فکر میکنم کاش مدیر سالن اجازه میداد نایلون یا روزنامهای جلوی این لعنتی بگیرم.
عکس: tarfand.akasi@
آخرین دیدگاهها