مرگ در میزند، یعنی بیشتر وقتها در میزند، اما گاهی هم خود آدم است که در را برای مرگ باز میکند، در آغوشش میگیرد و آخرین بازیِ زندگیاش را رقم میزند.
((کاوه فولادینصب))
فکر میکنم در را برای کدامیک از مفاهیمِ دیگرِ زندگیمان باز یا نیمهباز میگذاریم و به رویِ کدامیک میبندیم؟
امروز روز “طبیعت” است و آخرین روز تعطیلات. در مدت تعطیلات تجربههای تلخ و شیرین زیادی داشتیم. در یکی از جنوبیترین مناطق تهران فلافل عربی و باقلوای لبنانی خوردیم. شبها که بیشتر با هم بودیم گاهی فیلم یا سریالی میدیدیم.
تهران خلوت بود و دوستداشتنیتر از همیشه مخصوصا اگر قرار نباشد سر تایم خاصی جایی باشی، عجله نداشته باشی، ذهن شلوغی از انواع و اقسام کارها و برنامهها نداشته باشی و تنها هم نباشی.
گاهی لذت بردیم از با هم بودن و گاهی روی مُخ هم راه رفتیم. وجه مشترک بیشتر بحثها گیم بود و تفاوت آشکار نسبی بودن زمان برای پسرم حین بازیِ گیم و سایر برنامههایش!
حس غالبِ خودِ من، تنهاییِ عمیق و پنهانی که به تکتک لحظهها چسبیده بود، غربتی که در دلِ ثانیهها دویده و دلتنگی و نگرانیای که گاه خِفتم میکرد.
ولی همچنان معتقدم خانه امنترین جای دنیاست همیشه، حتی اگر دیگر زادگاهت نباشد، حتی اگر دور از عزیزترینهایت باشد، حتی اگر در دلِ شهری باشد که با وجود بزرگی و عظمتش گاه خالی میشود برایت، خیلی خالی.
خانه جاییست که باهمیم، کنار همیم حتی اگر گاهی حوصلهمان سر برود، دلتنگ شویم، خوابهای آشفته ببینیم، دلواپس و نگران عزیزانمان شویم، موقعِ تلفنی حرف زدن با عزیزانمان بغض کنیم، عین بچگیهایمان دلنازک و شکننده شویم.
گویی اینجا خانهتر از خانههای دیگرمان است!
و گویی حتی این خانه است که به خانواده عمق، ریشه و معنا میدهد! چرا که خانواده در جایی دور از خانه، چنان آسیبپذیر میشود که میتواند پیوندهای عاطفیاش را از دست بدهد.
از طرفی میدانیم خانه، بدون ساکنانِ همدلش از معنا تهی میشود، ساختمانی میشود سرد و بیروح.
این تعطیلات را با وجود همه خوبیها و کمتر خوبیهایش زیستم، نفس کشیدم، کولهبار خستگی یک سال را آرام زمین گذاشتم. و با وجود پسزمینههای گاه خشن و ناخوشایند و نامهرباناش، استراحتگاه خوبی بود.
گویی در دلِ تعطیلات، مکانی امن و آرام و کمتر آغشته به استرس دستهجمعی این سالهای میهنمان پیدا کردیم!
و گویی ما ایرانیها موقع تعطیلات نوروز، در را به روی زندگیای سنتی میگشاییم و از دویدنهای زندگی مدرن فاصله میگیریم.
و باز گویی تعطیلات، حیاط خلوت و نقطه گریزیست برایمان، فقط اگر بتوانیم به بعضی بایدهای از پیش تعیین شده “نه” بگوییم و عواقب تصمیماتمان را هم بپذیریم.
عکاس: ناشناس
آخرین دیدگاهها