و بالاخره هفدهم مهرماه رسید.
تاریخی که گاهی دور بود و گاهی نزدیک، گاهی دلم میخواست زود برسد، بگذرد و تمام شود، گاهی دلم میخواست بماند چرا که نسبتا و با وجود همهی مشکلات و حال بدیهای زندگی، حالم خوب بود.
چالشی چند ماهه را انتخاب کرده بودم، با دوستان مهربانی آشنا شده بودم، کار گروهی جذابی را شروع کرده بودیم. در کنار این مطلب که هدفی در دسترس و ملموس همیشه حال آدم را خوب میکند.
وقتی امروز اصرار هم دورهایهایم را برای نگه داشتن گروه میدیدم، برایم جالب بود اینهمه خواستن و سماجت شیرینشان.
اما من خیلی خستهام. برای من که خیلی پایینتر از حد معمول شروع کرده بودم، رسیدن به چنین نقطهای انرژی و وقت زیادی برد. هر چند که لذت به ثمر رسیدن زحمتهای گروه را هم در دل خودش داشت.
در کنار همه نواقص و کاستیهای برنامهی امروز احساس میکنم، بار بزرگی از دوشم برداشته شده.
زمانی که از پایان نامهام دفاع کردم همین حس رهایی را با تمام وجودم درک کردم. لحظه لحظهی مسیر برگشت را چشیدم، بوییدم، لمس کردم و لذت بردم. بعد از آنهمه دوندگی و انتظار، با شرایط بارداری بهترین اتفاق ممکن بود برایم.
هر چند دلتنگ هم هستم. دور بودن از انسانهای بزرگی که به تو ایمان دارند را مگر میتوان نادیده گرفت. کسانی که به تو بیشتر از خودت به خودت ایمان دارند! و راز کاریزماتیک بودن بعضی آدمها همین است.
از طرفی مدتیست دیگر دنبال نگه داشتن هیچ چیزی نیستم، میدانم هر واقعهای دورهای دارد، هر شیای زمان مصرفی و هر انسانی محدودیتهایی.
مدام انسانهایی به قطار زندگی ما وارد میشوند و خارج، همانطورکه ما به زندگی دیگران وارد و خارج میشویم. چه اتفاقهایی که بیآنکه بخواهیم در زندگی ما میافتند و چه اتفاقهایی که هر چقدر هم زور میزنیم نه تنها به آنها نزدیک نمیشویم که دورتر هم میشویم.
مهم این است همان اندک مدت را هم استفاده کنیم، لذت ببریم و رسالتمان را درست انجام بدهیم و رسالت دیگران را با تمام وجود درک کنیم.
اگر سهمی داشته باشیم در این وادی
به ما خواهد رسید!
در کل خوشحالم که با وجود مشکلاتی که روزها و هفتههاست درگیرش هستم همراه چند عزیز دیگر،
لحظههایی از قفسِ مشکلات گریختم و با بالی هر چند زخمی در آسمان آبی پرواز کردم.
عکاس: ناشناس
آخرین دیدگاهها