افقِ رویدادِ نگاهت

چشمانِ تو شب‌چراغِ سیاهِ من بود.
مرثیه‌ی دردناکِ من بود چشمانِ تو.
مرثیه‌ی دردناک و وحشتِ تدفینِ زنده به گوری که من‌اند، من…

((احمد شاملو))

و نگاهت
سیاه‌چاله‌ای‌ست که
پرتوهایِ نگاهم را در کسری از ثانیه می‌بلعد و
همچنان نامرئی می‌ماند!

کاش نظریه‌ی آلبرت انیشتین

مشمول استثناهایی می‌شد.
اصلا کاش
تمامِ قوانین جهان را می‌شد،

تغییر داد.
تا پرتوِ نگاهم
نه در افقِ رویدادِ نگاهت محبوس
که عبور می‌کرد و
عشق در چشمانت تجلی می‌یافت.

آن زمان که همه‌ی خمیدگی‌های فضا-زمان

به حالت قبل برمی‌گشتند و

سیاه‌چاله‌ها مرئی می‌شدند!

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *