مرگ آخرین لطفی است که ما به جهان میکنیم، آخرین مالیاتی است که پرداخت میکنیم.
((جان آپدایک، مزرعهی سنگی))
خواندن این جمله، تکاندهنده بود برایم. آن هم در این روزها که آنقدر به آنها فکر میکنم، انگار بخشی از وجودشان شدهام.
درد، این دردِ لعنتی
مهمانِ بیشتر لحظات آنهاست.
و حسِ ناتوانیای
که از درون خالیشان میکند،
مرا هم خالی میکند.
خالیِ خالی.
نمیخواهم درد بکشند.
و این تلخترین اعتراف زندگیام است.
البته که باز در یکی از نشیبهای شرایط طبیعیشان هستند و باید منتظر فرازی دیگر ماند، هر چند آن هم کوتاه مدت است. اما گویی پذیرش این حالتِ سینوسیِ شرایط آنها، مهمترین کاریست که میتوان انجام داد تا در امان بود از آسیبهای این دور تسلسلوارِ کاملا طبیعی!
عکس: و باز طلوع آن زیبای خفته!
آخرین دیدگاهها